یادداشت خواندنی پیش رو از احمد مقیمی در سایت نهاد
نمایندگی رهبری در دانشگاه پیام نور اصفهان انتشار یافته و به دلیل اهمیت،
شبکه ایران آن را تقدیم خوانندگان محترم می نماید:
و خدا انسان را خلق کرد
و به او اختیار داد
و انسان قدرت انتخاب پیدا کرد
و او با این قدرت انتخاب همواره در انتخاب بین جبهه حق یا باطل قرار می گیرد
و این نبرد حق و باطل بر اساس شرایط زمان و قرار گرفتن در آستانه ی آخرالزمان گونه های مختلفی به خود می گیرد
نوشتار پیش رو سیری از نبرد حق و باطل در طول تاریخ می باشد.
نبرد اول: (کفر علیه دین)
در
این قسم از نبرد که امروزه کم رنگ ترین آن به شمار می رود و شکل موزه ای
به خود گرفته است، نبرد کفر علیه دین است که در مسیر تاریخی خود جبهه حق
(دین) یک سو و جبهه باطل (کفر) هم ازسویی دیگر بی هیچ ملاحظه ای قد علم
کرده و در مقابل هم ایستاده اند.
قابیل ها، فرعون ها، نمرودها،قارون
ها و... ائمه کفر یک طرف ندای انا ربکم الاعلی سر می دهند و هابیل ها، موسی
ها، عیسی ها،ابراهیم ها، و... ائمه ایمان در طرف دیگر عصا به دست کنار نیل
ادعاها و خدایان دروغین و تبر به دست پای شکستن بت های زر و زور و تزویر
ایستاده اند. همه ی ماهیت حق و باطل و صف آرایی آن بی هیچ پرده و پروایی بر
همگان روشن و معرفی جبهه حق و باطل از پیچیدگی خاصی برخوردار نیست.
اما
آنچه که باید گفت و شنید این است که با انزوای جامعه شرک و کفر و عدم توان
رویارویی مستقیم و بی پروا با دین و با تعمیق و گسترش جریان توحید و عدالت
و به ثمر نشستن مجاهدت های انبیاء و رسولان الهی و محوریت دین (خاصه دین
مبین اسلام) جبهه کفر بر آن شد که با پوشاندن لباسی حق نما (دین) به قامت
کفرش، نبرد را وارد عرصه ی جدیدی نماید و شما این آیه را به خاطر بسپارید
ولا تلبسوا الحق بالباطل (بقره42)
نبرد دوم: ( دین علیه دین)
در
نبرد دوم یکسو جبهه حق با همان حقیقت زلال در پایگاهی پایدار به نام دین
حنیف ایستاده و در سوی دیگر کفر و باطلی که حالا دیگر لباسی از دین به تن
کرده و طاقت رویارویی با اسلام –این دین کامل- را ندارد، قد علم کرده است.
جبهه
ی کفر دیگر نمی تواند با بت و بت خانه و قلدری هایی فرعون گونه و نمرودوار
به جنگ جریان توحید و عدالتی که پیروز میدان است، بیاید... باید چه کند؟
ازبین
ادیان پیش تر از اسلام که دیگر نه پیامبری، نه امامی، نه کتابی و نه
ادعایی در مقابله ی با جبهه کفر و باطل دارند، یکی را برای علم کردن در
مقابل اسلام برگزیند مانند مسیحیت!
نبرد دین علیه دین
دینی که یک پوسته و پوششی شده برای تمام کفرشان و البته این پایدار نیست.
مانند زوال کشیش و کلیسا، پایان خط تولید فیلم های هالیوود در اسلام ستیزی و اسلام هراسی.
نبرد سوم: (مذهب علیه مذهب)
با
فراگیر شدن موج اسلام گرائی و ناکام شدن اسلام ستیزی و اسلام هراسی از سوی
جبهه باطل و پاسخگو نبودن ادیانی مانند مسیحیت به جامع نیازهای بشری و
توقف تاریخی آن، دیگر کلیسا و کنیسه قدرت مبارزه با مسجد را از دست داده و
شنبه های یهود و یکشنبه های مسیحیت مغلوب جمعه های اسلام شده است.
سلام
بر شهیدان، عالمان و مجاهدان راه خدا که حافظ اسلام راستین بوده و در وصف
آنان آمده است که علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل.
حالا وقتش
رسیده که جبهه کفر بر همان باطن باطل خود لباسی نوتر بپوشاند و از فرصت
حضور و وجود مذاهب و فرقه های مختلف در بین مسلمانان نهایت بهره ی سوء را
داشته باشد.
آنها خوب می دانند که مغز متفکر و موتور متحرک اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه و آله) شیعه ی اثنی عشری است.
وهر
مذهب و فرقه ای و... غیر از شیعه می تواند لباس خوبی برای این نبرد باشد
همه ی مذاهب استعداد مقابله با مذهب حقه ی شیعه را دارد به خصوص که اندیشه
تأسیس و تجهیز فرقه های دست ساز جبهه باطل مانند وهابیت و بهائیت می تواند
در این جنگ مذهبی و وجود اقوام مختلف در ام القرای جهان اسلام –ایران عزیز-
در جنگ قومی نقش کلیدی داشته باشد.
همه چیز بر وفق مراد است دشمن
سنتی ما انگلیس خبیث قدم به قدم جلو می رود اما یک اتفاق مبارک همه چیز را
به یکباره برایشان جهنم می کند، انقلاب اسلامی ایران آن هم با یک شعار
نورانی و ریشه دار در قرآن و بیان اهل بیت علیهم السلام به نام وحدت.
وحدتی که دیگر فقط به عنوان یک تاکتیک و استراتژی نیست بلکه ریشه در عقاید و باورهای اسلام ناب دارد و یک حقیقت ایدئولوژیک است.
وحدت
جهان اسلام که در آن عقل و هوش دینی و سیاسی جای تعصب و روشهای سطحی و
کورکورانه را گرفته و قلم ها و بیان منطقی به دور از تفزقه و اختلاف جای
برخوردهای کوچه بازاری و عوامانه را پر می کند و روز یأس دشمن از نبرد سوم
را جلو می اندازد و شکست را پیش چشمش به نمایش می گذارد.
به برکت
انقلاب اسلامی و تدابیر حکیمانه ی امام راحل عظیم الشأن و امام خامنه ای
عزیز شعار و شعور وحدت و ضرورت رعایت اسباب و لوازم آن به یک فرهنگ پیش رو
در جامعه ی اسلامی درآمده تا جایی که دامنه ی آن در بیدار ی اسلامی به خوبی
قابل رؤیت است.
و در این میان، امان از مقدس نماها و متحجرین سطحی
نگر که هیزم بیار آتش تفرقه ای در جهان اسلام می شوند که دست استعمار و
استکبار آن را برافروخته است.
والبته دشمن سالیانی است که این نبرد را (مذهب علیه مذهب) با امیدی بی رمق ادامه می دهد... اما ادامه می دهد.
نبرد چهارم: (شیعه علیه شیعه)
حال
که اهمیت و محوریت شیعه در جهان اسلام شناخته شده و ایران ام القرای جهان
اسلام و انقلاب اسلامی صادر و وحدت جهان اسلام به یک باور عمیق و رخداد غیر
قابل انکار تبدیل شده است جبهه باطل بایستی که خاکریز نبرد خود را تغییر و
لباس حق نمای دیگری را به قامت سراسر باطل خود بپوشاند.
و در این مرحله نوبت آزمون شگرف مغز متفکر و موتور متحرک جهان اسلام فرا می رسد شیعیانی از جنس ایستا و پویا.
شیعه
ایستا: شیعه ای که تا اینجای مسیر را با جریان توحید و عدالت همراه بوده
است ولی دچار توقف تاریخی شده! صدر اسلام را در صدر اسلام تعریف می کند!
قیام تک نفره فاطمه ی زهرا ، سکوت امیرالمؤمنین و صلح امام مجتبی علیهم
السلام را اتفاقاتی در بستر تاریخ می داند با کارکردی در زمان خودشان! امام
حسین علیه السلام را شهید سال 61هجری و برای او تعریفی در این زمان جز
روضه و عزاداری قائل نیست!
شیعه ی ایستا شیعه ایست که دین را در
چارجوب عبادات( نماز، روزه، خمس،حج و...) خلاصه می کند و آن را امری شخصی
دانسته و فهم حضور در مسائل سیاسی، اجتماعی را فهمی نادرست می پندارد و
عینیت سیاست و دیانت را مهمل و شعار جدایی دین از سیاست را ملاحظه ی اول و
آخر خود می داند.
و به بیان دیگر شیعه ی ایستا یعنی اسلام آمریکایی در مقابل اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله وسلم
شیعه ای که هیچ ضرری برای هیچ مستکبر و استعمار گری در تاریخ نداشته و ندارد.
شیعه
ای که همه چیز را در صوم و صلواتش خلاصه می کند و برایش هیچ موضوع داخلی
جهان اسلام از انقلاب وایران اسلامی گرفته تا فلسطین و غزه و یا موضوعات
جامعه ی بشری نه این که برایش مهم نیست بلکه پرداختن به آن را خلاف و ضرر
می داند و به اصلاح امور تا آمدن امام زمان علیه السلام اعتقادی ندارد...
سطح
فهمش از فرج امام، فرج شخصی خودش می باشد- امام بیاید تا مشکلات خودش
مرتفع گردد_ فرج مستضعفین و فرج اهل بیت علیهم السلام را نمی داند و نمی
فهمد و اگر بداند هم شعاری بیش نیست چرا که نمی شود انسان منتظر امام زمان
جهانی، حکومت جهانی باشد اما نسبت به معادلات و مقدمات جهانی آن بی تفاوت
باشد؟!
و هرگاه با مبانی و نظرات اسلام در عرصه سیاسی اجتماعی روبه
رو می شود و توان انکار را نداشته باشد، آن را به ظهور و آمدن امام زمان
علیه السلام موکول و از وظایف امام غائب می داند...
اما شیعه ی پویا:
در ضمن رد آنچه گفته شد، اعتقاد راسخ به عینیت سیاست و دیانت دارد، زمان
شناسی را لازمه پویای شیعه در تمام عرصه ها می داند، جریان توحید و عدالت
را یک جریان جاری دانسته و حرکت انبیاء و اوصیاء علیهم السلام در طول تاریخ
را به هم پیوسته و در یک امتداد تعریف می کند، قیام حضرت زهرا، سکوت
امیرالمؤمنین، صلح امام حسن علیهم السلام را عبرتی برای امروز دانسته و
کربلا را با دو هویت حسینی و یزیدی همیشه در نبرد می بیند... کل یوم عاشورا
و کل ارض کربلا.
تفاوت اساسی شیعه ی پویا و ایستا دراعتقاد و یا عدم
اعتقاد به عینیت سیاست و دیانت است. آنچه که در نبرد چهارم به چشم می خورد
ظهور و بروز جبهه باطل در کسوت شیعه ایست که به جدایی دین از سیاست قائل
است، راهی که دشمن برای نبرد با جریان توحید و عدالت برگزیده و مع الاسف
باید این را از مؤثرترین نبردها تا کنون یاد کرد.
آیا تا به حال به
حکایت حربن یزید ریاحی اندیشیده اید؟ که وقتی در آستانه ی کوفه –منزل شراف-
راه بر حسین بن علی علیه السلام بست و در کوه ذوحسم با امام علیه السلام
روبه رو و بر امام سخت گرفت تا کاروان در کربلا منزل گزید و همین حر وقتی
که صدای اذان بالا رفت و امام به نماز ایستاد برای نماز جماعت به امام
اقتدا کرد!!!
جناب حربن یزید ریاحی اگر شما حسین بن علی علیه السلام
را قبول داری پس چرا راه را بر او بسته ای؟ و اگر او را قبول نداری پس چرا
پشت سرش به نماز ایستاده ای؟!!
و چه نیکو پاسخ داده است سید شهیدان اهل قلم:
راه
بر حسین بن علی بسته است به حکم سیاست و پشت سرش نماز گذارده به حکم دیانت
و این است جدایی دین از سیاست و آن جنگ عقل و نفسی که در حر در گرفت همین
فکر و اندیشه بود که آیا می شود با سیاست یزیدی دنیایش را آباد کند و با
دیانت حسینی آخرتش را؟!
اما به خوبی فهمید و یافت که سیاست عین دیانت
و دیانت عین سیاست است نمی شود سیاست عبیداللهی و دیانت اباعبداللهی باشد
هر دو یکی است باید سیاست و دیانتش در یک اردوگاه رقم بخورد!! و جدایی
ناپذیر است و او عاقبت بخیر شد.و...
وعجبا که عمر سعد هم در همین
اندیشه بود هم می خواست حکومت ری را از دست ندهد، و هم دستش به خون حسین بن
علی نرسد، او هم می خواست که سیاستش را از دیانتش جدا نگه دارد اما عینیت
سیاست و دیانت حقیقت انکار ناپذیری است که در عرصه ی امتحان خود را نشان می
دهد و او در این امتحان مردود تاریخ شد.
این آرمان (عینیت سیاست و
دیانت) در عصرغیبت و آستانه ی ظهور با نظریه ی بلند و نورانی ولایت فقیه
تضمین و تحقق می پذیرد، که با ولایت فقیه جبهه شرک، کفر، نفاق در حلقه ی
حقد و کینه و تعصب محاصره و جبهه حق به امتحان و نبردی حساس تر فراخوانده
می شود.
نبرد پنجم: (ولایت علیه ولایت)
این سخت ترین نبردی است که تاریخ تا به امروز به خود دیده است
والعاقبة للمتقین...
حال
نوبت کسانی است که در جبهه حق هستند، از نبرد های پیشین با سرافرازی و
سربلندی عبور کرده اند، شیعه ی پویایی که با اعتقاد به عینیت سیاست و دیانت
و با محوریت ولایت فقیه تا به این جای راه رسیده است...
حالا آزمون کسانی است که خود را ولایتمدار می نامند و می دانند!
آزمون، آزمون مختار ها و مسلم های تاریخ است!!!
مختارها؟!
مختار همان بزرگ مردی است که در قتال با قتله ی کربلا روحی تازه در کالبد
شیعه ی شهید و شاهد و مشهود دمید، آن هم در خفقان بنی امیه...
و از اهل بیت علیهم السلام امتیازی بالا و جایگاهی والا گرفت و به همین سبب امید شفاعت و نجاتش را در آخرت وعده داده اند...
اما آنچه جناب مختار را مایه ی عبرت امروز ما می کند این است که مختار نگاهش به ولایت چگونه نگاهی است؟!
آیا
مختار امام را امام من الله مفترض الطاعة می داند یا پذیرفتن بیعت کوفیان
از جانب امام مجتبی علیه السلام را اشتباه و بی نتیجه می خواند؟!
یا منفعت زراعت بر زمین و کشتزارش را از یاری حسن بن علی علیه السلام در ساباط بیشتر می داند؟!
آیا در یاری مسلم بن عقیل وظیفه اش را انجام می دهد یا شمشیرش را برای روزی که پیروز میدان باشد در غلاف نگه می دارد؟!
آیا
در قیام میثم تمار در زندان میثم را همراهی می کند یا در آن قیام نتیجه ای
نمی بیند و باز منتظر میدانی می شود که نتیجه اش پیروزی باشد؟!
آیا در عین الورده و قیام توابین میدان عمل دارد یا آن را نوعی خودکشی و قیام بی نتیجه می داند؟!
براستی چه قدر نتیجه برای مختار مهم است؟؟!!
آن قدر مهم است تا جایی که عبدالله عمر را نزد یزید واسطه آزادی اش از زندان می نمایند!
برای مقابله با بنی امیه با آل زبیر همراه می شود! و...
مختار یک اصولگرای نتیجه گراست که بعضی اوقات هدفش وسیله را توجیه می کند و در کنار یا مقابل نظر امام رای و نظری قائل است.
می خواهید مختار را بشناسید باید مسلم را بفهمید.
مسلم،
همو که وظیفه را مقدم بر نتیجه می داند خودرا مأمور به وظیفه ای می داند
که از جانب امام برایش تعیین شده حتی اگر در انجام آن وظیفه به ظاهر و در
دید عادی و مادی نتیجه ای نباشد( عمل به وظیفه به خودی خود موضوعیت دارد)
مسلم و همانندش میثم یک اصولگرای وظیفه گراست.
این جا ایران است؛ همه خود را ولایتمدار می دانند و می نامند. اما گاه نگاه سیاسی و گاه نگاه اعتقادی.
برخی
ولایت فقیه را قبول دارند چون که قانون گفته، چون که خبرگان می گوید، چون
که عقل می پذیرد، چون که مدیریت جوامع و عقل سیاسی برآن صحه می گذارد، چون
که باید یکی حرف آخر را در مسایل و بحران ها بزند و...
باید گفت که
در نگاه سیاسی ولی فقیه را یک کارشناس ارشد در مسایل، و خود را کمی پایین
تر...می دانند و رهبررا با همان معنای سیاسی، مدیریتی و قانونی تعریف می
کنند و با یک نگاه نتیجه گرایانه به امر و نهی ولی فقیه می نگرند.
و
گاهی در این نگاه شوم سیاسی ولی فقیه را متعلق یه یک گروه یا جریان خاصی از
امت اسلامی دانسته و نگاه حزبی و انحصاری به ولایت فقیه دارند.
این همان نگاه سیاسی است.
اما
دانش آموختگان اسلام ناب فراتر از آنچه که گفته شد و مقدم بر همه ی اینها
ولایت فقیه را قبول دارند چون که خدا گفته، چون که امام معصوم فرموده.
قبول دارند آنچنان که نماز و روزه و حج و جهاد و... را قبول دارند.
در
نگاه اعتقادی ولی فقیه امام جامعه است و امر و نهی اش را باید وظیفه
گرایانه نگریست و برای امام مفهومی جز اطاعت امت تصور نمی شود.
و این همان نگاه اعتقادی به ولایت فقیه است.
مقصود
اینکه در نبرد پنجم دشمنانی که از نبردهای قبلی مأیوس و در آستانه ی
اضمحلال هستند در لباس اصولگرایان نتیجه گرا (تکنوکرات) با نگاه سیاسی به
ولایت فقیه خاکریز نبرد و دشمنی خود را به قلب جریان توحید و عدالت انتقال
می دهند.
نبرد ششم (اقتدارگرایان علیه امام مقتدر)
نبرد
پیش رو نبردی است که برای بیانش از خداوند تبارک و تعالی در استخدام کلمات
یاری می طلبیم که مبادا به افراطی گری و انحراف و ... متهم شویم و بتوانیم
اندیشه ی مان را در کرسی آزاداندیشی که از چین و چروک های پیشانی نورانی
امام مان خوانده ایم بازگو کنیم.
امتحان سختی پیش رو است شیعه ی
پویای معتقد به عینیت سیاست و دیانت با اعتقاد به ولایت فقیه با همان نگاه
ناب اعتقادی ( درمقابل نگاه سیاسی به ولایت فقیه) به ایستگاه آخر رسیده است
و آن این که معتقدان به ولایت فقیه را در یک میدان آزمون دیگری خواهیم دید
هزار نکته ی باریک تر از مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
در
نگاه اعتقادی بر اساس مدارج و مراتب معرفتی و ایمانی و نوع تعریف و تبیین
جایگاه رفیع ولایت فقیه و همچنین میدان های آزمونی مانند: حجاب معاصرت،
مقهور شدن در فضای رسانه، اثرپذیری از جریانات سیاسی اجتماعی و ... می توان
نبرد ششم را در دو جبهه با دوگونه از نگاه اعتقادی به ولایت فقیه، تقسیم
کرد.
قبل از آنی که به اندیشه های گفتمانی این دو جبهه بپردازیم باید بگوییم: نظام مطلوب و مقصود ما، نظام امامت و امت است.
امت منهای امام در ضلالت و امام منهای امت در سختی و محنت به سر می برد.
و بدون تحقق نظام امامت و امت نمی توان جریان توحید و عدالت را به مقصد نهایی رساند.
و
مهمترین آفت در این مرحله، حجاب و فاصله انداختن بین امام و امت است – چه
حجاب ظلمانی و چه نورانی – اما چه باید کرد برخی خود را، جریان خود را و
یا... را مستحق حضور در این میانه می دانند (میان امام و امت)
مدعی هستند که حرف های امام را فقط ما می فهمیم و بقیه هم باید فهم ما را حجت بدانند هر چند به خلاف حرف امام باشد !
از امام حرف بزنید اما حرف های امام را نه!
از آقا حرف بزنید اما حرف های آقا مفسر و مبین دارد و این مأموریت برای ماست!
آقا حرف های دیگری و مواضع دیگری غیر از حرف های صریح و روشن خود دارد که به برخی خواص می گوید...!
تعریف و تبیین ایشان از ولایت فقیه، ولی فقیه را به جایی می رساند که به تهمت ناروای دیکتاتوری و ... منتهی می شود!
و توصیفی از ولی فقیه ارائه می شود که خود ولی فقیه را رنج می دهد و به گلایه مندی وامی دارد!
نه این که آنچه می گویند درست نیست، بلکه کامل نیست!
هست اما همه اش نیست!
ولی فقیه را آنچنان که خود شناخته اند معرفی می کنند نه آنچنانی که هست!
کسی حق این که از امام بگوید را ندارد جز در چارچوب تعریف و تبیین ایشان!
به
جهت کج فهمی و تعصب بی جا و تعریف نادرست از این واژه و مفهوم نورانی
(ولایت فقیه) معتقدان راستین به ولایت فقیه به ضدیت و زاویه با ولایت متهم
می شوند.
و ... و همه ی این ها با اعتقادی راسخ اما نه کامل صورت می پذیرد.
و در این هنگام اعتقاد به اقتدارگرایی اقتدار گرایان می انجامد.
و اما در سوی دیگر معتقدان به ولایت فقیه، ولی فقیه را نه علی زمان و نه حسین زمان، بلکه مسلم بن عقیل زمان می دانند.
نسبت او را به امام زمان علیه السلام نسبت مسلم بن عقیل به امام حسین علیه السلام تبیین می کنند.
معتقدند
همان گونه که هزاران نامه ی آقا بیای کوفیان به مسلم بن عقیل امتحان شد
هزاران ناله ی آقا بیای امروزمان به مسلم بن عقیل زمان امتحان می شود...
اگر کسی بیعت و تبعیت از مسلم را تاب نیاورد قطعا تاب و توان بیعت و تبعیت از امام زمانش را ندارد.
این
جبهه و این اندیشه معتقد است هیچ چیز و هیچ کس نباید بین امام و امت فاصله
بیاندازد و باز معتقد است امام از آن امت و امت از آن امام است. و نسبت
مواضع غیر علنی و صریح را به امامش گناه کبیره می داند.
در این جبهه امام کسی است که امتش را تکریم می کند و خود را منهای امتش در رنج و محنت می بیند.
خودش را فدایی دین می شمرد و هزاران جان را با جان و دل فدایی خودش می کند.
و مطلقه بودن ولایت را دلالت بر انعطاف می داند و امامش را رئوف و مهربان به امتش می شناسد و ...
و در این هنگام اعتقاد به امام عزیز و مقتدر نمایان می شود.
و
حالا دیگر با این امام عزیز، رئوف و مقتدر آقای ما فقط آقای چند میلیون
نفر و یا هفتاد میلیون نفر نیست، آقای ما امام است، امام همه...
حالا دیگر خوب می فهمیم که چرا کمتر از امام خامنه ای گفتن جفا است؟!
حالا دیگر ولی فقیه متعلق به یک جریان، حزب و یا گروه خاصی نمی شود.
و باز خوب می فهمیم بالاترین ظلم به ولی فقیه این است که با یک اعتقاد هر چند پاک او را برای عده ای تعریف و تبیین و محدود کنیم.
حالا
وقتی دیگر آقای ما از تعریف و تبیین اقتدارگرایان رهایی یافته و عزیز است و
مقتدر، رئوف است و مهربان می توانیم بگوییم: "آقا را از هر طرف بخوانید
آقا است"
نبرد آخر (امام غائب علیه امام قائم)
حالا دیگر در اینجا راه به دو راهی نمی رسد... راه یکی است...
حالا دیگر فقط باید مراقب بود که متوقف نشویم...
پر
واضح است که در سایه ی معرفت، محبت و اطاعت از ولی فقیه خیر و سعادت دنیا و
آخرتمان تأمین و تضمین می شود و چه بسا سربازان و سرداران سپاه امام به
دنیایی از حلال متنعم شوند. (از ثروت و قدرت و شهرت حلال تر از شیر مادر)
و آن هنگام امتحان سخت می شود که امام غائب ما قائم شود و برخی دلبسته و دلباخته ی دنیای حلالشان از یاری امامشان غافل شوند.
و چه بسا به جهت حفظ دنیایشان منکر امامشان شوند.
امامی
که تا غائب بود آمدنش را شعار می دادند و دعا می کردند، حال که قائم شد
گوش های پر از طبل و شیپور کاروان دنیا کار را به "ترکوک قائما"می رساند.
حالا دیگر باید بدانیم که تبعیت از ولایت فقیه تمرین تبعیت از امام زمان علیه السلام است.
حالا
دیگر باید بدانیم که همواره با سلوک ذیل شخصیت امام راحل و تبعیت از امام
حاضر تا قیام امام قائم در مجاهدت و خدمت به جریان توحید و عدالت و تحقق
وعده ی الهی شب و روز نشناسیم و با آرزوی شهادت و یاد مرگ راه دل را بر
محبت دنیا و دنیا طلبی ببندیم.